میپرسه چی شد؟چرا یهو ساکت شدی؟
نگاش میکنم و میگم،چرا هر چی فکر میکنم،تو هیچ مقطعی از زندگیم،یه مرد حامی نمیبینم؟از اولین مردی که باید بعد به دنیا اومدنم میشد محکم ترین حامی تا بقیه.
اول میگه من با بقیه کاری ندارم،ولی من که سعی کردم همیشه حامیت باشم،بعد که ازش مثال میخوام،سکوت میکنه،چیزی یادش نمیاد.حرفو میبره سمت خنده شوخی.ولی خب من خنده م نمیگیره،متوجه میشه حس شوخی کردن ندارم.بعد چند لحظه میگه:از بس که از بچگی خودت حامی خودت شدی و مستقلانه رفتار کردی و مرد درونت ازت حمایت کرد ،دیگه ماها متوجه نشدیم باید برات کاری کنیم.بهش میگم بیا جمله بندی رو درست انجام بدیم.بهتر نیست بگیم:
از بس از بچگی کسی کاری برام نکرد،مجبور شدم حامی خودم باشم و مستقل رفتار کنم و به شونه های مرد درونم تکیه کنم تا مردای زندگیم.
درباره این سایت