محل تبلیغات شما

354

میگه:نباید به مردم فکر میکردم،باید دستشو میگرفتم کل تهرانو باهاش قدم میزدم،اصلا باید بین همین مردم لعنتی بغلش میکردم بعد از چند لحظه سکوت ادامه میده،چرا انقد نبوسیدمش که واسه این روزای بدم ذخیره داشته باشم؟چرا باهاش نرفتم سفر؟

بهش میگم میفهممت،میگه هیشکی نمیفهمه منو،انگار تنها نقطه ی روشن و دوست داشتنیه من برای زندگی تو این جهان،فقط خودش بود.

ازش میپرسم،خودش میدونست که تنها دلیل زندگیته؟جواب میده:آره،این آخریا بهش گفته بودم جونم به جونش بسته س،گفتم بهش وابسته شم.نگاهش میکنم و میگم:تو دقیقا از همون موقع بازی رو باختی،از همون موقع که بهش حالی کردی نباشه نیستی.

تو دلم میگم منم مث تو پر از چراهای مختلفم،منم مث تو دیر فهمیدم آدما نباید حد وابسته شدنتو بفهمن


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها